سلام بریم ادامه 

 

 

پسر گفت:«این تصادفی نیست.قصه نویس با نوشتن داستانای جدید ، دنیای ما رو زنده نگه می داره . ولی حالا غصه ندارد از داستان تو دست برداره . تا وقتی یه داستان جدید رو شروع نکرده ، خورشید هر روز ضعیف تر می شده . اون قدر ضعیف می شده تا این که جنگل کاملا تاریک بشه و دنیای ما به پایان برسه .»

سوفی گفت :«خب ، منتظر چیه ؟»

گفت :«اون به عشق ما شک داره . از تعهد تو به بدها مطمئن نیست . از نابودی تدروس و آگاتا مطمئن نیست.»

مدیر مدرسه دستش را دراز کرد و گفت :«این یعنی تو باید پیشنهاد من رو قبول کنی .»

سوفی با ترس به حلقه ای که کف دستش بود نگاه کرد .

سه هفته پیش مدیر مدرسه به کمک او جوان شده بود و دوستش به خانه برگشته بود . ناپدید شدن آگاتا و تدروس برای لحظاتی به او احساس آسودگی داده بود . آگاتا به جای سوفی یک شاهزاده را انتخاب کرده بود، اما در گاوالدون شاه یا شاهزاده بودن معنایی نداشت. آگاتا و تدروس قرار بود مثل آدم های معمولی زندگی کنند و بمیرند ، در حالی که سوفی در سر زمین افسانه ها بود . وقتی داشت به همراه خواستگاری در آسمان و به سمت برج نقره ای پرواز می کرد منتظر حس خوش حالی بود . او پیروز شده بود و پیروزی همیشه با خوش حالی همراه است . 

اما وقتی به برج رسیدند ، ترس به جانش افتاد . آگاتا رفته بود. بهترین دوستش رفته بود و تدروس را هم با خودش برده بود . آگاتا تدروس را از او گرفته بود ، تنها پسری که سوفی به خوبی می شناخت . تدروس هم آگاتا را از او گرفته بود ، کسی که سوفی نمی توانست زندگی اش را بدون اون تصور کند . حالا سوفی مانده بود و پسری زیبا که اصلا او را نمی شناخت. تنها چیزی که در موردش می دانست شرارت و بدی اش بود . وقتی مدیر مدرسه که حالا به شکل شاهزاده ای جوان در آمده بود . با لبخند به او نزدیک شد ، سفید متوجه شد که اشتباه کرده است . 

اما دیگر دیر شده بود . از پشت پنجره به بیرون خیره شد. برج های مدرسه به رنگ سیاه در آمدند ‌. بین دختر ها و پسر ها جنگی به پا شده بود و معلم ها با همدیگر و دانش آموزان در گیر شدند . وقتی به طرف مدیر مدرسه چرخید ، او جلوی سوفی زانو زده بود و یک حلقه در دستش بود . به سوفی گفت که اگر حلقه را قبول کند ، جنگ بین خوب و بد تمام می شود. دیگر خوب و بد و دختر ها و پسر ها جنگی نخواهند داشت. فقط شرارت و بدی می ماند ، مدیر مدرسه و ملکه اش . گفت که اگر سوفی حلقه را قبول کند ، به پایان خوشی که آرزویش را داشت می رسد .