سلام بزنید بریم ادامه
اما:«واییی.»
دویدم پایین و دیدم اما از کابینت پایینی بالا رفته و داره جیغ و داد میندازه .
میام جلو تر و می بینم گلادن داره غر غر می کنه . میرم برش می دارم و نوازش می کنم تا آروم بشه .
اما :«این چیه آن جا چی کار می کنه تو این رو می شناسی . اگه برای ترسوندنم این کار رو کردی خیلی بیشعوری .»
گفتم (با یک داد و تحدید آمیز ):«خفه خون می گیری یا خفت کنم .»
اما آب دهنشو قورت می ده و خفه می شه چون می دونه واقعا این کارو می کنم .(بعدا می فهمید چرا 😁)
گفتم :«با گلادن آشنا شو . من سر پرستشم . »
اما :«مایا نمی تونستی به جای یه گربه سیاه و بد اخلاق یه گربه آروم و عادی بگیری .»
گفتم :«من این جوری دوست دارم تو مشکلی داری .»
اما :«صبر کن ببینم من چرا تا حالا این رو ندید ما با هم یک ساله که دوستیم و من تنها کسی هستم که از همه بهتر می شناسمت ولی تا به حال این هیولا رو ندیده بودم و اصلا کی گرفتیش .»
گفتم :«گلادن رو پنج ساله سرپرستیش رو گرفتم و این کوچولو زیاد دوست نداده خونه بمونه نه جگرم.»
در جواب گلادن یه میویی کرد و تو دستم یه غلتی زد .
اما که چشم های سبز ش از عصبانیت قرمز شده بود گفت :«تو چطور این همه وقت به من نگفته بودی که یک گربه داری . مگه ما دوست نیستیم و راستی من بزرگترین رازت رو می دونم ولی چرا این رو به من نگفته بودی .»
گفتم :«اولا تو هیچ وقت نپرسید که گربه داری یا نه و دوم من بهت نگفتم ش خودت فهمیدی که من یه نگهبان ابعادی هستم. برو خدا رو شکر کن که نکشتمت .»
ادامه دارد .... .